● اول یه سر به بلاگ مریم بزنین تا بفهمین من چه شکلیم ! بعداً بلاگمو بهتر می خونین !!

من همیشه به ازدواج به عنوان یه کار بیخود و مزخرف و ملالت آور نگاه میکردم . همیشه فکر میکردم ازدواج یعنی یکنواختی ، یعنی کسالت ... و متاسفانه هنوز هم این احساس را دارم . همیشه نگرانم از روزی که از کارم پشیمونم بشم . همیشه نگرانم از اینکه زندگیم خالی از هیجان بشه ...
نمی دونم شاید ازدواجهای ما با این رسم و رسومات مسخره انقدر قضیه رو کسالت بار میکنه .
من الآن به چشم خیلی ها دختر بیخودی هستم که عروسی نمی خوام بگیرم . چمیدونم از این رسومات مسخره بنداندازون و حنا بندون و چیز بندون و فلان کندنون !! حالم به هم میخوره . یه جشن مختصر عقد گرفتیم که به نظرم بدترین و اعصاب خورد کن ترین روز زندگیم بود ...
بعد از یه روز پر استرس خواستگاری 124 تا سکه شد مهریه ام . که به نظر خیلی ها عجیب اومد . خیلی ها گفتن واه واه چه کم !
بعد هم یه جشن کوچیک و حالا هم که هیچی ... اصلاً فراموش شد که من شدم عضو جدید یه خانواده... چون من دختر نجیبی نبودم که قبل از ازدواج موهای صورتمو تمیز میکردم ! در نتیجه لیاقت گرفتن مراسم بنداندازون رو نداشتم ! ( می تونین تصور کنین دارم چه غصه ای می خورم !!! ) چون من دختر نجیبی نبودم که قبل از ازدواج همسرمو می شناختم ! و مثل دخترهای نجیب دیگه منتظر نشده بودم تا یه خواستگارغریبه از هوا بیاد و منو ببره در نتیجه لیاقت گرفتن یه مراسم کاملاً سنتی رو نداشتم !( منو تصور کنین که نشستم دارم موهامو میکنم که چرا چهل نفر راه نیافتادن منو ببرن بازار برام لباس زیر بخرن !!) حالا هم که شدم نانجیب تر از قبل چون اونجوری که دلم بخواد لباس می پوشم ! ( وا ، خاک عالم مگه زن شوهردار مانتو کوتاه میپوشه؟!! )
خوب با همه این تفاصیل باید بفهمین که یه دختر نا نجیبو که پاگشا نمیکنن ! یه دختر نانجیبو حتی زنگ نمیزنن حالشو بپرسن !

از وقتی عقد کردم حال عجیبی دارم همش دنبال نشونه ای میگردم که به خودم ثابت کنم دیدی اشتباه کردی ؟... از وقتی عقد کردم بی حوصله شدم . از یه طرف دلم می خواد زودتر برم تو خونه خودم از یه طرف هی موضوع رو عقب می اندازم . نمی دونم از چی میترسم . فقط میدونم میترسم . نمی دونم همه کسایی که ازدواج میکنن همین حالو دارن ؟
اگه اویس انقدر مهربون و صبور نبود اگه انقدر از من حمایت نمی کرد و غرغرهای منو تحمل نمی کرد نمی دونم الآن چی میشد .


اونیکه دلش می خواد یه روز از خواب بیدار بشه و ببینه معجزه ای اتفاق افتاده و ملت ایران با فرهنگ شدن ( البته این معجزه ها خیلی سخته خدا هم از پسش بر نمیاد ! ) : سعیده






........................................................................................

Home