● وای دارم از خستگی می میرم ... به جز روز اول بقیه روزها نمایشگاه بودم . یه جورایی نمایشگاهو شخم زدم ! هرچی حقوق داشتم دادم بالای کارای فرهنگی ! کلی کتابهای فلسفی سنگین خریدم . یه سری ده جلدی تن تن و میلو ، بابا لنگ دراز و دشمن عزیز !!! ( می بینم که کف کردین !) و کلی کتاب دیگه .... ولی خیلی ذوق زدم . دو روزه احساس میکنم برگشتم به 10 سالگیم ... کتابهای تن تن یه جورایی اون دوره رو یادم آورد . دوره ای که خیلی وقت بود انقدر عمیق حسش نکرده بودم . کلی احساسات خوب دارم .
● یه آقایی بود تو نمایشگاه نفت خیلی با حال بود . شرایطی پیش اومد که یه نیمساعتی داشتیم با هم حرف می زدیم . چه خزعبلاتی ( خضعبل! خظعبل !! ) هم بهش گفتم . حوصله ام سررفته بود با زبون شکسته پیکسته ( یه چیزی تو مایه های I am a blackboard و اینا !! ) شروع کردم باهاش حرف زدن . آخه چی هم میگفتم ؟ ... اسمت چیه ؟! بعدش اون پرسید معنی اسمت چیه ؟! آدامس بهش دادم ازش پرسیدم شماها به آدامس چی میگین ؟!!!( به خاطر سنگین بودن بحث و اینکه ممکنه حوصله تون سر بره بقیشو نمی نویسم !!!) بعد از اینهمه اراجیف وقتی دیگه دوستام اومدن و خواستیم بریم کارتشو بهم داد و آمارشو در آوردم ... چشمام از حدقه در اومد ! طرف یکی از مدیرای کله گنده یه شرکت نفت و پتروشیمی بود ... ( بی زحمت منو با یه دهن باز و چشای ورقلمبیده تصور کنین !) دو تا دفتر داشت یکی تو انگلیس یکی تو استرالیا ....
● عشق منی .... آخ ، آخ
|