● سلام ، سعیده هستم !( این جمله احمقانه نمی دونم چرا امروز دست از سرم بر نمیداشت ...)
رفتم جلوی آئینه یه خورده خودمو نگاه کردم دیدم پای چشمام یه سری چروک ریز افتاده که البته همش هم از آثار نیش بازه !! اما دیدم اصلاً دلم نمی خواد پیر بشم وقتی به این فکر میکنم که قراره پیر بشم ، قراره دیگه خوشگل نباشم ( بابا خوشگل ! )....
خوب دیگه صحبت هام تموم شد ! فقط می خواستم متوجه بشین که به بلاگ چه آدم خوشگلی سر میزنین !! تو گلوم مونده بود بگم که چقدر خوشگلم ! حالا گفتم خیالم راحت شد !

حرف دیگه ای ندارم ، چون من خوشگلتر( به قول بعضی کوچکتر) از اونی هستم که بخوام حرفی واسه گفتن داشته باشم !
اونیکه فکر کنم یه کم دچار کمپلکس خودخوشگل بینی شده : سعیده





........................................................................................



● امروز به این فکر میکردم که چه حیفه که بهار انقدر زود تموم میشه ... یه اتفاق جالب و خوب افتاد . کتاب خلیل جبران دستم بود بازش کردم اینو دیدم :
در طبیعت مرگی وجود ندارد
و گوری نیز در آن تعبیه نکرده اند
اگر طراوت بهار ناپدید شود, چه باک
که موهبت شادمانی ترکمان نخواهد کرد

ترس از مرگ پنداری است
که در سینه فرزانگان قرار می یابد
کسی که یک بهار زندگی کند
مانند کسی است که روزگارانی بی شمار زندگی کرده باشد
....

(نه , خدایی حال کردین؟؟ جواب از این باحال تر؟!)
این قسمتو تو پرانتز گذاشتم که با متن خلیل جبران اشتباه نگیرین !!

اونیکه از همون قدیم ندیما خلیل جبران کلی باهاش صمیمی بوده ! و در ضمن ذوق و شوق بلاگ جدیدش رو هم داره مثل ندید بدیدا هی میاد یادداشت میذاره !: سعیده




........................................................................................




این هم خونه جدید من ...خوش اومدین .
همه کارهاشو یه اجنبی انجام داده . اصلاً هم باهام معامله نکرده ! اصلاً هم یه هفته است هیچ منتی سرم نذاشته ! اصلاً هم به همه نگفته که همه کارهاشو خودش کرده ! اون اولین نوشته بلاگم رو هم اون ننوشته !!

اونیکه ممنونه از خواهر مهربونش و به مهمونای عزیزش هم خوشامد میگه : سعیده




........................................................................................

Home